loading...
محمد نعمتی
محمد نعمتی بازدید : 14 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (0)

کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید

کسی تنهایی مارا نمی گرید


دلم در حسرت یک دست

دلم در حسرت یک دوست


دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست

و اما با توام ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان میکند ما را

بگو ای دوست

بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی

تو حتی روزهای تلخ نامردی

نگاهت التیام دستهایت را دریغ از ما نمیکردی

من امشب با تمام خاطراتم با تو هم خواهم گفت

من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت

من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد

همان دریا که میگفتی

که بغض شکوه هایم از گلویش موج خیزش زخم برمیداشت

بگو ای دوست بگو ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی

 

کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

 

محمد نعمتی بازدید : 11 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (0)

غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

 با من به جمع مردم تنها خوش آمـدی

 بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

 می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

 راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

 ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی ...

 پایان ماجرای دل و عشق روشن است

 ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

 با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

 منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

 ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

 دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی ...

محمد نعمتی بازدید : 1 شنبه 03 خرداد 1393 نظرات (0)

صلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهـــای تـــو مرهم بیـاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد کــــه شعــــر مجسم بیــــاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تــــو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم  برای  تــــو  مریـــــم  بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانـــه ی نم نم بیاورم

کلّــی قرار با تــــو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

                 ......

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود بـــه زندگیت غـــــم بیــاورم

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً  دوباره  رو  به  جهنّـــــم  بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیــــر سنگ هم شده٬ آدم بیــــاورم

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هـــم بهــــانه ی محکم بیاورم؟

محمد نعمتی بازدید : 0 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

می رسد روزی که فریاد و فغان ها سر کنی

 می رسد روزی که احساس مرا باور کنی

 می رسد روزی که نادم باشی از رفتار خویش 

خاطرات رفته ام را مو ز مو از بر کنی

 می رسد روزی که تنها ماند از من یادگار

 نامه هایی را که با دریای اشکت تر کنی

 می رسد روزی که تنها در مسیر بی کسی

 بوته های وحشی گل را ز غم پرپر کنی

 می رسد روزی که صبرت سر شود در پای من 

آن زمان احساس امروز مرا باور کنی

محمد نعمتی بازدید : 0 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

برای تا ابد ماندن باید رفت گاهی به قلب کسی

 گاهی از قلب کسی . من نیز برای ماندن در کنار تو و خاطرات تو باید بروم

 گاهی برای بیان دوست داشتنت باید از آنچه دوست داری بگذری

 من از تو خواهم گذشت تا بدانی تو را بیشتر از خویش دوست دارم

 میدانم برای جاودانه شدن باید رفت تا امروز و فردای تو غرق در آرامش شود

 که من شادم با لحظات خوش و شاد تو

محمد نعمتی بازدید : 2 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

 بگذار در قاب چشمانت یک بار دیگر خود را ببینم

 من خود را در چشمهای سرد و بی عاطفه ات و تو خود را در اشکهای گرم و روانم ببین

 بگذار حرفهایم را ترانه کنم و برایت بسرایم

 من غزل عاشقی بخوانم و تو غزل خداحافظی

 من هیچ وقت از تو سیر نخواهم شد

 اما بگذار یک دل سیر ببینمت

 ای که با نسیم آرام آمدی و چون برق و باد رفتی

 دلم را به کجا می بری ؟

 من هنوز هستم

....

محمد نعمتی بازدید : 4 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟ ...با درد بزرگ بي قراري چه كنم؟

 گيرم كه كنم عشق تو از سينه برون ...با اين همه زخم يادگاري چه كنم؟

 نيست ترسم فقط از تنهايي ...با حسرت تلخ اين جدايي چه كنم؟

 پر بود هواي دلم از دلتنگي ...گفتي كه كنم دل از تو خالي چه كنم؟

 اينجا كه نفس كشيدنم اجباريست ...با قصه ي جبر زندگاني چه كنم؟

 رفتي و شدم من پر از اين فكر غريب ...حالا كه تو دوستم نداري چه كنم؟

برات میمیرم عشقم...

محمد نعمتی بازدید : 4 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

 

وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو،

مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت،

زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست،

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ی جانم تو را عاشق  كنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

 زندگی من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوری زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردی تو را ميبينم برايم كافی است و قانع

كننده است كه زندگی زيباست

اگر روزی از ديار من سفر كنی با چشمانی نابينا شده از گريستن در نبودت جای

قدمهايت را بر روی سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

 

I LOVE YOU

محمد نعمتی بازدید : 1 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)
 براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست

براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،

چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم

براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود

مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست

نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم

و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم

مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند
...
 
محمد نعمتی بازدید : 1 چهارشنبه 14 اسفند 1392 نظرات (0)

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...
F
اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

اگر چه برای تکیه کردن ،

شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

دوست دارم ، نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم 

دوست دارم بدانی ،

حتی اگر کنارم نباشی ...

باز هم ،

نگاهت می کنم ... 

صدایت را می شنوم ... 

به تو تکیه می کنم

همیشه با منی ،

و همیشه با تو هستم، 

هر جا که باشی!......

تعداد صفحات : 3

درباره ما
عاشق بهترین ها نباش بهترین باش تا عاشقانه ترین ها عاشقت باش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 23
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 23
  • بازدید سال : 27
  • بازدید کلی : 189
  • کدهای اختصاصی